حكايت از کرّگی ُدم نداشتن «احمد شاملو»
حكايت از کرّگی ُدم نداشتن
احمد شاملو
.... مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده قُوَت کرد (زور زد) دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که «تاوان بده!»
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه یی درافگند. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی میشست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعرنو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی بایدخورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم،نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!.
حکایت نگریستن عزرائیل بر مردی و گریختن او د ر سرای حضرت سلیمان :
هێدی
تهمهن ڕۆیی و ئهمن ههرمام به هیوات
نههیــــــــواكهم وهدی هات و نهئاوات
ههموو ههردێن دهڵێن (هێدی)سهبركه
له سهر ئهو سهبره بو ئاوام بهسهرهات
دیدار و دیوار
روزی مجنون كه در فكر ليلي بود از روی سجاده ي
مردی عبور کرد.
مرد نماز را شکست و گفت:
مردک! در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را
بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت: من عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم اما تو که
عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی؟
ما در نماز سجده به دیدار می بریم
بیچاره آنکه سجده به دیوار می برد
حافظ
میسپارم به «تو» از چشم حسود چمنش
گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
«دور باد» آفت دور فلک از جان و تنش
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز مَنَش
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم برمزنش
گو دلم حق وفا با خط و خالت دارد
محترم دار در آن طره عنبرشکنش
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
عِرض* و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورَد رخت به دریا فکنش
هر که ترسد ز ملال، اندُه عشقش نه حلال
سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش
شعر «» همه بیت الغزل معرفت است
ئهزانی دڵم چهند تهنگه گوڵم ؟
گوڵم
گوڵم ئهی ناسکه سهوزی دهشت و ڕووبار
ئهی پێکهنینی خۆرهتاو
له چرپهی باران و نساری چیا دا
گوڵم من له دڵتهنگی ههور و با دا ئهدوێم و
تۆ حیکایهتی ئهوین و تاسهی خهونهکانی ههورامانت له لایهگوڵم من له دوایین ههناسهکانی ئاشقێکی بریندارله گۆرانی وڵاتێکی خهمبار ئهخوێنمتۆ هێندهی پهپوولهیهکی سهوزتر له سهوزله حهزی سهما و ماچی گوڵ دا ئهفڕیگوڵم، گوڵم ئهزانی دڵم چهند تهنگه ؟ئهوهندهی که تۆ لێم دووری، من له مهرگی ناکاو نزیکم .ئهوهندهی ژیانی تۆ تامهزرۆی ههڵپهڕکێ و ئاواز و خهونی خۆشهمن پهرۆشی ساتهوهختێکمبزهی تۆ ببێته تابلۆیهک له دیمهنهکانی بهههشت ومن نه بم، ماچێکی منداڵانهی پێ بسپێرم, گوڵم .ئای گوڵمئێستا که تۆ هێندهی ههموو باڵهندهیهک وهێندهی ههموو کچانی ئاشقی وڵاتی دایکمحهزت له ژیانێکه به قهد ژوورێکی پڕ له ڕاز و ئاوازمن چهند دڵرهق ئهبم ئهگهر نهتگرمه باوهش وچهپکه گوڵێک له ئازادی و ئاواز وخۆزگهی بهختهوهریت پێنهبهخشم گوڵم .گوڵم ئای گوڵمئهزانی دڵم چهند تهنگه گوڵم ؟
س. ساعدی